وبلاگ شخصی احسان کرمی

من هرگز نمی نالم! قرنها نالیدن بس است... می خواهم فریاد بزنم اگر نتوانستم سکوت می کنم.....خاموش مردن بهتر از نالیدن است

وبلاگ شخصی احسان کرمی

من هرگز نمی نالم! قرنها نالیدن بس است... می خواهم فریاد بزنم اگر نتوانستم سکوت می کنم.....خاموش مردن بهتر از نالیدن است

دعا.....



باسلام به همه ی دوستان عزیز مخصوصا اونایی که همیشه به وبلاگ سر میزنن هدفم از نوشتن ای پست اینه که بهتون بگم من همه ی نظرات وحتی کامنتایی که در دفترچه وبلاگ مینویسن رو میخونم واز همتون از صمیم قلب تشکر میکنم. دوستای عزیزم متاسفانه من یه مشکل بسیار بد برام پیش اومده واز همتون عاجزانه خواهش میکنم که از ته دلتون برام دعا کنید .

علی کریمی

علی کریمی


کاپیتان پرسپولیسی‌ها از ماشین پیاده شد و دخترک گلفروش را محکم بوسید و پسری که آدامس می‌فروخت را بغل کرد.

هیچوقت یادم نمی‌رود بلوار میرداماد را به سمت خیابان شریعتی رانندگی می‌کردم. وقتی به چراغ قرمز 180 ثانیه‌ای‌اش برخورد کردم عصبی شدم. تازه از محل کارم تعطیل شده بودم و خیلی خسته بودم.

 داشتم دیالوگ‌های معمولم در  مورد چراغ قرمزها و ترافیک‌های تهران را زمزمه می‌کردم که کودکی رو به من کرد و گفت: «آقا فال می‌گیری» چند قدم آن طرف‌تر دخترک گلفروش با شاخه‌های لاله صدا زد: «آقا گل بخردیگه... خواهش می‌کنم». جمله‌اش تمام نشده بود که با غرور تمام، شیشه پنجره را بالا دادم تا صدایشان را نشنوم و مزاحم نشوند! وقتی چنین برخوردی ر

ا از من دیدند بی‌خیال شدند و رفتند سراغ راننده اتومبیل کناری‌ام.

 BMW بود. رنگ قرمز و مدل ماشین سبب شده بود تا از سایر ماشین‌ها متمایز گردد.

پس از چند ثانیه دیدم پسرک فالگیر با صدای بلند گفت: «بچه‌ها ... بچه‌ها بیایین علی کریمیه... بازیکن پرسپولیس...» در یک چشم به هم زدن، پنچ شش نفر از کودکان کار، دور ماشینش را گرفتند. من هم بی‌اختیار سرم را چرخاندم تا عکس‌العمل علی کریمی را ببینم. او با لبخندی دنباله‌دار از همه کودکان فال و گل و شکلات گرفت تا آنها را خوشحال کند. چراغ سبز شد و بچه‌ها هنوز بی‌خیال کریمی نشده بودند. علی کریمی که با بوووووق ماشین‌های پشت سرش مواجه شده بود، اتومبیلش را حرکت داد و بعد از چراغ قرمز، ماشینش را نگه داشت. من هم از روی کنجکاوی پشت سر جادوگر ایستادم.

 کاپیتان پرسپولیسی‌ها از ماشین پیاده شد و دخترک گلفروش را محکم بوسید و پسری که آدامس می‌فروخت را بغل کرد. امضا داد و تمام گل‌های لاله گلفروش را خرید و چند فال حافظ هم گرفت. برایم عجیب بود. مگر می‌توان باور کرد جادوگر که گاهی حوصله خودش را هم ندارد اینطور برخورد کند؟

 دخترک گلفروش از فرط خوشحالی نمی‌دانست چکار کند و بالا و پایین می‌پرید. کریمی که دیگر نمی‌دانست چکار کند، با صدایی خش‌دار گفت: «بچه‌ها باید بروم سر تمرین. دیرم شده.» خداحافظ... خداحافظ» کودکان کار نیز با تشویق چند ثانیه‌ای علی کریمی... کریمی دوستت داریم، او را بدرقه کردند...

 

روایتی از مهدی مرتضویان

جدایی نادر از سیمین ...

مادر های نگران را در لیلا حاتمی میدیدم ...

که میفهمیدند کوپن ها برای فرزندش آینده نمی آورند

 

پدرهای تک بعدی را در پیمان معادی ...

که بر سر هر دو راهی از قدرتش استفاده میکرد ...

کودکی هایم را در ترمه ... که باهوش بود و ساکت .... درد را می فهمید ...

اما آنقدر صلح طلب بود که چیزی به رویش نمی آورد

به مادرش احتیــــــــــــاج داشت اما عاشق پدرش بود ...

و تازه ، چپ های زندگی را از راست تشخیص میداد

و از پدر نیاموخته بود ، سر دوراهی که رسیدی، راه راست ، همیشه راست نیست !

گاهی باید به چپ زد ...

در چشم های ساره بیات ، شوش و راه آهن را واضح میدیدم ...

در شهاب حسینی یک سنتی ِ سرخورده میشدم ...

یک مرد که هنوز پیاز ِ آبگوشتش را با مشت له میکند

یک نفر که تمام دنیا حقش را خورده اند اما دستش به حق کسی نمی رسید

تا ببیند از پس خوردنش بر می آید یا نه

جدایی نادر از سیمین ، تقابل سنت و مدرنیته خواهی در نقطه ای به اسم تقدیر بود

وقتی که یک چالش ، سیاه را به روی سفید می آورد ...

زنی در اعتقادتش آنقدر گم بود که عقلش برای شستن یک پیر مرد

بهانه ی شرعی می خواست ...



پدری آنقدر در پدرش گم بود که از زنش تنها کاست های شجریان به جا مانده بود

دختری آنقدر در فاصله ی پدر و مادر گم شده بود

که نمیدانست برای پیدا شدن باید دست کدام را بگیرد ...

و کارگری ، آنقدر سر خورده بود که کسی باور نمی کرد او هم به قران اعتقاد دارد ......

جدایی نادر از سیمین ... تصویری حقیقی از اجتماعی بود

که در سنت دست و پا میزند مبادا

مدرنیته تمام دلبستگی هایش را انکار کند ....

به این فیلم ، ایستاده احترام میگذارم ...

بابت ظرافتی که در بیان حقیقت های ظریف اجتماع من داشت ...

و دردم آمد...

دردم آمد وقتی فهمیدم


دیدن این فیلم در آمریکا برای بچه های زیر 13 سال ممنوع شده ...

حق دارند ...


حق دارند نخواهند کودکی های آزادی خواهشان مفهوم دو راهی را بفهمند

حق دارند نگذارند فرزندانشان در تختخواب بترسد از آن روی پدر

میخواهند کودکانشان ، کودکی کنند ، نه اینکه شبیه نسل ما

در تنهاییشان به درد های پدر و مادر فکر کنند

حق دارند برای اجتماعشان آزاده تربیت کنند .....

 

حق دارند ...


هر جای این قصه را نگاه میکنم میبینم

کودکی هایمان نسبت به آنچه حقمان بود ادا نشد

آقای فرهادی


این فیلم ، اسکار ِ نمایش فرهنگ ِ ایرانی در عصر آدمم کوکی ها را گرفته

آن اسکار را هم نگیرد ،اتفاقی نمی افتد

بگذار به پای دردهایمان خودمان بسوزیم ...


آنها تا بخواهند نسل ِ ما را درک کنند باید هزار ترس ِ نابالغ را بگذرانند

سیمین را بیاور همین حوالی ...

ما خوب فهمیده ایم دو راهی ها هیچوقت از عدالت بویی نمی برند .....

ما خوب فهمیده ایم جهان سومی بودن یعنی شب و روزت پر از اتفاق باشد

اتفاقی که محکوم است از یکی ظالم بسازد حتی اگر آزارش به مورچه هم نرسیده

و از یکی مظلوم....

سیمین را بیاور ...


ایران پر از " ترمه " هاییست که ترجیح می دهند مادرشان آزاد باشد

حتی اگر شب کسی برایشان لالایی محبوبشان را نخواند

ایران پر از بچه هاییست که پا در کفش بزرگان کردن ، لذت بچگیشان بود...........

اثر هومن شریفی