مطمئناً تا به حال این
تجربه را داشته اید که در کلاس درس و یا یک جلسه و سمینار
حوصله تان سر رفته باشد ، آن وقت با خودکاری که در دست
دارید بر روی کاغذ مقابلتان بی هدف نقاشی هایی را می کشید.
ممکن است این خطوط درهم و مبهم ، در نگاه اول چیز جالبی
برای گفتن نداشته باشند ولی به اعتقاد بسیاری از روان
شناسان این نوع نقاشی های ناخودآگاه نمایانگر درون و افکار
ما هستند که به دور از محدودیت های ذهن آگاهمان پدید می
آیند و اسرار ناگفته ای از شخصیت ما را به تصویر می کشند ؛
آرزوها ، امیال ، ترس ها و رؤیاهای نهفته ای که هیچ گاه
نتوانسته ایم آنها را بر زبان بیاوریم .
بنا به گفته بسیاری از خط
شناسان و روان شناسان ، افراد در موقعیت های متفاوتی این
نقاشی ها را می کِشند ، به عنوان مثال وقتی تلفنی صحبت می
کنند ، یا به سخنرانی گوش می دهند و یا یادداشت بر می
دارند . و در هنگام کشیدن چنین نقاشی هایی به چیز دیگری می
اندیشند و ابداً متوجه حرکت قلم بر روی کاغذ نیستند . روان شناسان تجزیه و
تحلیل های زیادی را بر روی این نقاشی ها انجام داده اند و
معتقدند که همانند دست خط ها ، این خطوط درهم و مبهم نیز
از الگوی خاص و منحصر به فردی برخوردارند . ولی باید گفت
که روان شناسیِ نقاشی های ناخودآگاه به اندازه ی دست خط
افراد دارای قطعیت و اطمینان نیست و به عوامل بسیاری بستگی
دارد که به اعتقاد اسپنسر، خط شناس معروف ، همین امر سبب
می شود تا ارزیابی صحیح آنها دشوارتر گردد. عواملی نظیر :
شرایط محیط ، روحیات خود فرد ، شخصیت و میزان هوشیاری او
در هنگام کشیدن این نقاشی ها . اسپنسر می نویسد:
“اگرچه اثبات درستی و صحت نقاشی های ناخودآگاه ، سخت و
دشوار است ، لیکن این نقاشی های مبهم نمای جالب و ارزشمندی
از افکار و شخصیت افراد را به دست می دهد”. پیشنهاد می کنیم اگر
این بار شما نیز چنین نقاشی هایی را کشیدید ، آنها را دور
نیندازید . می توانید نقاشی هایتان را با نمونه های زیر
مقایسه کنید و ببینید چه خصوصیات و روحیاتی دارید
.
بقیه در ادامه مطلب...
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگردر روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است