با نخستین کارهایش: «آتش دل» و «مهرورزان»
امیدهایی را برانگیخت. برخی حتی به دلیل شباهتی که بین صدای افتخاری و
زندهیاد تاج اصفهانی میدیدند، او را تالیتلویزیون استاد میدانستند و با
قاطعیت میگفتند آینده آواز ایرانی از آن علیرضا افتخاری است. این امید و
آرزو البته زود به ناامیدی و یأس بدل شد.
جوان اصفهانی عجول بود. صبر و
حوصله لازم را نداشت. نه میتوانست صبوری پیشه کند و به شاگردی در محضر
بزرگان ادامه دهد و نه آن اندازه پردل بود که قناعت ورزد تا روز و روزگار
مقام و منزلت دنیویاش را ارتقا بخشد. میخواست یکشبه ره صدساله بپیماید.
پس خواند و خواند و خواند. چه چیز؟ تفاوت نمیکرد. با کدام آهنگساز؟ باز هم
تفاوت نمیکرد. کار به جایی رسید که شعر و آهنگ کم آمد، بالاجبار به
بازخوانی آهنگهای گذشته روی آورد، در حالی که هم آهنگساز زنده بود، هم
شاعر و خواننده آن ترانهها حی و حاضر. جوان اصفهانی که حالا پا به سن هم
گذاشته بود، شده بود یکهتاز عرصه موسیقی. هم سنتی میخواند، هم پاپ، هم
خالطوری. اما آنکه زمانی قرار بود شایستهترین نماینده آواز مکتب اصفهان
باشد و جانشینی برای تاج اصفهانی، جز تصنیف کسی از او نشنید.
اگر هم
گاهگداری چیزی به نام آواز زمزمه کرد، آنقدر ناخوشآهنگ بود که در خاطر
هیچکس نماند. با این همه هنوز هم بودند کسانی که جنس صدای او را دوست
میداشتند و میگفتند مهم نیست افتخاری چه میخواند، مهم این است که با
صدای خوش میخواند. میگفتند قرار نیست همه مثل محمدرضا شجریان اهل مراقبت و
ریاضت و جدیت در عرصه موسیقی شوند، ما به خواننده پاپیولار هم نیاز داریم.
میدانستیم این حرفها توجیه ناموجه است اما ما هم دلمان میخواست خاطره
خوش «آتش دل» و «راز و نیاز» همچنان باقی بماند. افتخاری اما به این مقدار
هم بسنده نکرد. در هر محفل رسمی و غیررسمی حضور پیدا کرد. هرچه خواستند کرد
و هرچه گفتند، خواند و به نام «هنرمند مردمی» شأن موسیقی را تا جایی که
توانست پایین آورد. او حتی لبخوانی هم کرد.
کاری که فقط شومنهای
شبههنرمند در جُنگهای سبک تلویزیونی انجام میدهند. باز هم چندان تعجب
نکردیم، او راهی را آغاز کرده بود که فرجامی جز این نداشت. با خودمان گفتیم
به هر حال همین است دیگر. خودش راهش را انتخاب کرده، بندهخدا ادعایی که
ندارد. اما متأسفانه آخرین ضربه نیز فرود آمد. جناب افتخاری در یک گفتوگوی
جنجالی ادعاهایی کرد که حقیقتاً تأسفبرانگیز است و نشان میدهد او بیش از
آنکه تالیتلویزیون هنرمندان شریف و بزرگی همانند تاجاصفهانی باشد، نسخه
بدل سیاستمدارانی است که بیکفایتی خود را پشت لفظ موهوم و انتزاعی «مردم»
پنهان میکنند. البته چنین سیاستمدارانی باید هم چنین هنرمندانی را قدر
بدانند و بر صدر بنشانند. درود بر آنکه گفت همه چیزمان باید به همهچیزمان
بیاید.
وقتی سیاستت میشود پوپولیستی، سینمایت هم خواهناخواه میشود
«اخراجیها» و موسیقیات میشود جناب آقای افتخاری. بله، هنر موهبتی است
خدادادی اما اگر قدر آن موهبت را ندانی و وهم برت دارد، میشوی مثل بی شمار
مستعدانی که در این مملکت خوش درخشیدند ولی دولتشان دولت مستعجل بود.
موهبت تنها کافی نیست که اگر کافی بود، امروز دیوان شاعری همانند انوری که
در طبع روان و مضمونیابی و تکنیک شاعری ده سر و گردن از خواجه شیراز
بلندتر بود، میبایست بر طاقچه خانههای مردم این سرزمین جا خوش کند که
نکرده است. چرا؟ من میدانم چرا اما بهتر است آقای افتخاری به این سؤال خوب
فکر کند. خوب.
من تذروی خوش سرودم از دیار نغمه خوانی
رشته بند گردن من این سرود آسمانی
بال من بگشا و از بندم رها کن
پایم از این رشته های بسته وا کن
تا فضای آسمان بیکرانه
پر کنم با نغمه های جاودانه
بال من بگشا و از بندم رها کن
پایم از این رشته های بسته وا کن
تا فراز کوه و صحرا دشت و دریا پر کشم
پر کشم تا بیکرانها پرکشم
تا گریزم از نیاز اب و دانه، اشیانه، پر کشم
پرکشم تا بی نشانها پرکشم
پرکشم تا بگذرم از رنج و از درد زمانه
بال و پر شویم سحر در چشمه پاک ترانه
بال من بگشا و از بندم رها کن
پایم از این رشته های بسته واکن...
« ترانه از بیژن ترقی ، آهنگ از زنده یاد استاد تجویدی در دستگاه ماهور »
دانلود تصنیف تذرو با صدای استاد محمدرضا شجریان
دانلودقطعه تصویری تذرو با صدای استاد محمدرضا شجریان
گاری سیب فروش سر میدان افتاد
مرد از جاذبه در بهت خیابان افتاد
سیبها ریخت که از مرد نماند چیزی
جوی پرشد که دو سر عایله در آن افتاد
بعد از آن کوچه ندیدش به گمانم آن مرد
یک دو ماهی به همین جرم به زندان افتاد
یا نه مثل همه ی مردم شیدا شاید
گذرش بر حرم شاه شهیدان افتاد
گره مشکل او دست خدا باز نشد
کار او باز به یک مشت مسلمان افتاد
او که عاشق تر از آن بود که دانا باشد
سر و کارش به همین مردم نادان افتاد
غم نان ، کاش بدانی غم نان یعنی چه
یعنی آدم به تب گندم از ایمان افتاد
آدم آن روز که دستش به دهانش نرسید
از خدا دست کشید و پی شیطان افتاد
***
و شب بعد زمین مرده ی او را بلعید
جسدش در حرم شاه شهیدان افتاد
گله آرام میان شب عریان خوابید
زخم چون گرگ به جان نی چوپان افتاد:
لا لالا برگ گلم! شاخه ی بیدم لالا
یوسفم دست کدوم گرگ بیابان افتاد
برف چون حوله ای آرام وسبکبال و سپید
گرم روی تن عریان زمستان افتاد
برف بارید که از مرد نماند چیزی
شاعری باز پی قافیه ی نان افتاد
"محمد حسین بهرامیان"