بچه که بودم وقتی تو بغل بابام می خوابیدم سعی می کردم نفسمو با نفس بابام تنظیم کنم که با هم نفس بکشیم . دم و بازدممون یکی باشه .
اینطوری در طول روز همیشه با خودم فکر می کردم همین الان که من نفس کشیدم بابام هم هر جا که هست نفس کشید .
یک حس کودکانه خوبی بود .
سلام رها جان اگردیگری هم ازروی تنهایی به ما پیوسته باشه بازم قشنگه دلیل وانگیزه مهم نیست مهم زمان یبای باهم بودنه که شاید خیلی وقتا این فرصت رواز دست بدیم راستی همه ی کسانی که به اینجاسرمیزنن واسه من دعا کنن الان یه هفته است که عزیزترین کسم باهام قهره خیلی ازم رنجیده امیدوارم منو ببخشه!
سلام

خیلی قشنگ بود
خودم این لحظات و تجربه کردم
متاسفانه کاراکتر گل اینجا نیس
هیچ چیز بیشتر از تنهایی رنج آور نیست
اما مشکل این است که ایجاد هر پیوندی از روی ترس از تنهایی
آزمون مبارکی نیست
چون دیگری نیز با همین انگیزه به تو پیوسته است
سلام
رها جان اگردیگری هم ازروی تنهایی به ما پیوسته باشه بازم قشنگه
دلیل وانگیزه مهم نیست
مهم زمان یبای باهم بودنه
که شاید خیلی وقتا این فرصت رواز دست بدیم
راستی همه ی کسانی که به اینجاسرمیزنن واسه من دعا کنن
الان یه هفته است که عزیزترین کسم باهام قهره
خیلی ازم رنجیده
امیدوارم منو ببخشه!