وبلاگ شخصی احسان کرمی

من هرگز نمی نالم! قرنها نالیدن بس است... می خواهم فریاد بزنم اگر نتوانستم سکوت می کنم.....خاموش مردن بهتر از نالیدن است

وبلاگ شخصی احسان کرمی

من هرگز نمی نالم! قرنها نالیدن بس است... می خواهم فریاد بزنم اگر نتوانستم سکوت می کنم.....خاموش مردن بهتر از نالیدن است

چلوکباب کوبیده زعفرانی



به بهانه حضور قابل توجه او در انیمیشن «تهران ۱۵۰۰»

نوروز سال ۸۹ یعنی اولین سالی که مهران مدیری در تلویزیون حضور نداشت و سریال های ضعیف تلویزیونی صدای همه را درآورده بود، مجید مجیدی کارگردان شناخته شده سینما که در آن زمان از دست سریال های تلویزیون به خصوص یکی از آنها خیلی شاکی بود با عصبانیت خاصی گفته بود: «باید واقعا به مهران مدیری اسکار داد چون کارش یک استاندارد و کلاس خاصی دارد». حالا او بعد از بازی در «پل چوبی» و بعد از داستان هایی که درباره توقف قهوه تلخ به وجود آمده است، دوباره با ماجرای انیمیشن تهران ۱۵۰۰ در صدر خبرهاست.

بازگشت در نقش پیرمرد ۱۶۰ ساله
مهران مدیری که این روزها خبرهای بسیاری درباره متوقف شدن سریال قهوه تلخ او منتشر شده، چند روز پیش با حضور در استودیوی انجمن گویندگان جوان، نهایی سازی دیالوگ های انیمیشن سینمایی تهران ۱۵۰۰ را آغاز کرد. با حضور مهربان مدیری در این انیمیشن باید گفت که مرحله جدیدی از فعالیت های متفاوت مهران مدیری در عرصه سینما و تلویزیون آغاز شده است. بسیاری از علاقه مندان بی شمار مهران مدیری منتظر اولین نمایش این انیمیشن هستند.

مهران مدیری که گویندگی نقش اکبرآقا که پیرمردی ۱۶۰ ساله است را در این انیمیشن برعهده دارد تغییرات نهایی دیالوگ های نقشش را در حضور بهرام عظیمی‌ کارگردان و مهرداد رئیسی مدیر دوبلاژ این انیمیشن اعمال کرد.

متولد سرآسیاب
مهران مدیری در میدان بروجردی، سرآسیاب دولاب متولد شده است. او براساس آنچه که در مصاحبه های خود گفته از دوران کودکی آن چیزهایی که در ذدهنش به صورت یک لکه مانده، یک خانه دوطبقه کوچولو و معمولی است. آنها در طبقه پایین زندگی می‌کردند و طبقه بالا میهمانخانه بود. مهم ترین وسیله در آن اتاق یک پیانو بود تعداد زیادی صفحه کلاسیک و مقدار زیادی هم کتاب. خب وجود یک پیانو در آن محله بسیار عجیب بود و اتفاقا صدای همسایه ها درآمده بود که این چه سر و صدایی است که صبح تا شب از خانه شما بیرون می‌آید.

فلسفه هگل
کودکی مدیری اصلا شبیه بچه های دیگر نبود. دوستان زیادی نداشت و احساس تنهایی می‌کرد. دوست داشت در آن اتاق نشسته و کتاب ها را ورق بزند اسم هایشان را حفظک ند و عکس هایشان را نگاه کند. یک روز یکی از دوستان برادرش به شوخی از او می‌پرسد آیا این کتاب را خوانده ای، این اسمش چیست؟ مدیری بلافاصله می‌گوید: فلسفه هگل، و تعجب می‌کند که مهران چطور اسم چنین کتابی را توانسته است ادا کند. مدیری در ادامه به او می‌گوید اینکه چیزی نیست تازه من می‌دانم که چه چیزی توی آن نوشته شده و شروع می‌کند به صورت طوطی وار چیزهایی که در ذهنش مانده بود را برایش تعریف کردن.

در ریاضیات همیشه خنگ بود
در ریاضیات همیشه خنگ بود. مدیری هنوز که هنوز است علت ریاضیات در جهان را نمی‌داند. یعنی به نظرش بیهوده ترین و پوچ ترین درس است و هیچ وقت نمره ای بالاتر از ۲ در این درس نگرفت! در درس هایی هم که به ریاضی مربوط است مثل جبر، فیزیک و غیره، هیچ وقت موفق نبود. مدیری از ریاضی متنفر بود. به عقیده او ریاضی فقط در حد جمع و تفریق مفید فایده است.

ماجرای بازی در فیلم های کیمیایی
همین چند وقت پیش خبری منتشر شد که مهران مدیری قرار بوده در فیلم جرم کیمیایی بازی کند. پولاد کیمیایی در مصاحبه با ماهنامه صنعت سینما گفته که قرار بوده نقشی را که حامد بهداد در فیلم «جرم» کیمیایی ایفا کرده، مهران مدیری بازی کند. پسر کیمیایی دلیل بازی نکردن مدیری در این فیلم را درگیر بودن این بازیگر و کارگردان در پروژه های شخصی اش مثل قهوه تلخ عنوان کرده است. اما بد نیست بدانید که بعد از ساعت خوش و بعد از کنار رفتن از تلویزیون چندین کار خوب سینمایی به مدیری پیشنهاد می‌شود. قرار بود ضیافت را مدیری بازی کند تا پای کلید زدن هم رفتند؛ روز آغاز آمدند و گفتند فلانی نباشد. سر فیلم سلطان هم عین همین اتفاق افتاد. خیلی کارهای خوب سینمایی و تئاتر را در آن سه سال و نیم از دست داد و این برایش ضربه بزرگی بود.

تلخ ترین آدم عمر
چند سال پیش نیز گفت و گویی از بهاره رهنما منتشر شد که در این گفت و گو خانم رهنما گفته بود که مهران مدیری یکی از تلخ ترین آدم هایی است که در عمرم دیده ام. اتفاقا چند سال پیش در مصاحبه ای از مدیری این سوال را کرده بودند که حتما به تو گفته اند که صورت تلخی داری؟ مهران مدیری نیز در جواب گفته بود: «بله، خیلی ها از این هم فراتر می‌روند و می‌گویند آدم غمگینی هستی. خیلی وقت ها درست است. در طول روز غمگینی ام به شادی هایم می‌چربد. زود هم خودش را نشان می‌دهد. به قول یکی از دوستان، غم اگر به جاهای ناجور نکشه، چیز خیلی بدی نیست. می‌تواند منشا خلاقیت هم باشد. ظاهرا در شرق برای غم نسبت به شادی اصالت بیشتری قائلند».

وقتی یک شبه صدساله می‌شوی
حامد بهداد درباره او گفته بود: «چند وقت پیش مهران را دیدم. فهمیدم که مهران سه سال در جبهه جنگیده. من این را نمی‌دانستم. شگفت زده شدم. نمی‌دانم این آدم ها برای چه به جبهه رفتند، اما یک دلیل خیلی بزرگ دارند: ایران. یک دلیل بزرگ تر هم مادر است، دفاع از سرزمینمان در حافظه تاریخی ماست، دفاع از مرز و بوم کشورمان و من تازه فهمیدم که یک وجه از وجوه مهران چه چیزی دارد که من ندارم؛ پختگی حاصل از جنگ. او جمله خیلی قشنگی گفت: «وقتی جنگ را ببینی یک شبه صدساله می‌شوی!» من این حرف را قبول دارم. این حرف را می‌فهمم».

جوک بگویم؟ محال است!
سال ها قبل و در مصاحبه ای از مدیری سوال شده بود که آقای مدیری در یک جمع می‌توانید جوک تعریف کنید؟ و مدیری گفته بود: «شوخی می‌کنید؟ جوک تعریف کنم؟! محال است بتوانم چنین کاری ا نجام دهم. اصلا تا دوره نوجوانی فکر می‌کردم شاد بودن، آواز خواندن و هر کاری که آدم را سرخوش نشان بدهد کاری است به شدت جلف. به نظرم هیچ چیز بهتر از متانت نبود».

شهرام شکیبا: مدیری مثل چلوکباب کوبیده زعفرانی است
بد نیست بدانید که شهرام شکیبا، طنزپرداز معروف، چندی پیش در یادداشت طنزی درباره مهران مدیری نوشته بود: «درست است که آبگوشت غذای ملی ماست، اما خیلی ها هستند که آبگوشت دوست ندارند، ولی من تا حالا کسی را ندیده ام که چلوکباب کوبیده را دوست نداشته و شناسنامه ایرانی داشته باشد. چلوکباب کبیده به قدری محبوب است که حتی گیاهخواران هم کباب کوبیده گیاهی درست کرده اند. مهران مدیری در ایران حکم چلوکباب کوبیده زعفرانی را دارد».

هم سید است و هم بچه جنوب شهر
حالا دیگر شاید همه آن گزارش معروف درباره محله قدیم مهران مدیری را خوانده باشند. گزارشی که در آن نوشته شده بود: مهران مدیری هم بچه پایین شهر است و هم سید است و هم مادرش خانم جلسه ای است. هر پنجشنبه اینجا جلسات قرآنی برگزار می‌شود که مادر مدیری در آنها شرکت می‌کند.


همه تلخی های مدیری
البته نکته دیگری که درباره آقای مدیری باید یادآوری کرد این است که مهران مدیری برخلاف سریال ها و کارهای طنز تلویزیونی اش همیشه به تولید آثار جدی و حتی تلخ علاقه داشته است. خود او در مصاحبه با برنامه مثلث شیشه ای گفته بود: «در تئاتر نقش های جدی بازی می‌کردم از نظر شخصیتی هم آدم طنازی نیستم، بیشتر درون گرا هستم و مسائل جدی برایم جدی تر است. در آینده هم قصد ساخت اثری جدی را دارم». جالب است بدانید مدیری چند سال پیش در گفت و گویی پیش از ساخت «شب های ببره» اعلام کرده بود: «تمامی‌ کارهای طنزی که ساخته ام پرمخاطب و موفق بوده اند. اما با این حال از عملکرد خودم در زمینه طنزسازی راضی نیستم. طنزسازی به شغل من تبدیل شده است و همه افراد از جمله تهیه کنندگان، منتقدان و... از من می‌خواهند که مجموعه طنز بسازم. اصل من چیز دیگری است. دوست دارم روزی برسد که کمدی موردعلاقه خودم را بسازم که در عین خنداندن، تلخی های بسیاری را نمایان سازد».

اعتراف های بامزه(قسمت دوم)


*اعتراف می کنم به این سن که رسیدم هنوز وقتی می خوام از در خونه برم بیرون اگه جورابم سوراخ باشه عوضش می کنم با این فکر که اگر تصادف کردم و آمبولانس اومد و منو گذاشتن رو برانکارد و مردم دورم جمع شدن سوراخ جورابم ضایع نباشه...


*اعتراف می کنم امشب بعد از 1 سال به این معما پی بردم که آقاجونم مسواکش رو کجا قایم می کنه که من نمی بینم. بارها دیدم که داره مسواک می زنه اما به محض اینکه بعدش می رم مسواک بزنم مسواکش غیب می شه. خب زیاد پیچیده نیست از مسواک من استفاده می کرده!

*اعتراف می کنم  که هفته قبل یکی از فامیل هامون اومده بود ایران و اصلا فارسی بلد نبود. من رو برد که از سوپرمارکت سر کوچه سیگار بگیریم. منم گفتم آقا یه بسته سیگار کنت با یک دونه اسپری مو بدید. بنده خدا پرسید این چیه؟ منم خیلی خونسرد گفتم این جایزه سیگاره!

*اعتراف می کنم اولین باری که ویندوزم پرید من کل سیستم از مانیتور گرفته تا موس رو بردم شرکت تا برام ویندوز عوض کنند. بی معرفت ها بهم نگفتند که فقط باید کیس رو بیارم. این کار یه دو سه بار دیگه هم تکرار شد!

*اعتراف می کنم تو اسباب کشی همسایه مون من نشسته بودم پشت وانت یه طرفم گلدونشون بود یه طرف هم تلویزیون ماشین که رفت تو چاله من گلدونه رو محکم گرفتم و تلویزیونه پخش شد کف آسفالت!

*اعتراف می کنم  تا سن 13-12 سالگی با روسری می نشستم جلو تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت می کشیدم. زیاد می خندید، فکر می کردم بهم نظر داره.

*اعتراف می کنم بچه که بودم خیلی وراج بودم. برای همین تا از مدرسه می اومدم همه خودشون رو به خواب می زدن.

*اعتراف می کنم رفته بودم واسه امتحان رانندگی، خیلی هم استرس داشتم. نوبت من که شد افسر بهم گفت دنده عقب برو. من هم که کلی هول شده بودم به جایاینکه دستم رو بذارم پشت صندلی و برگردم عقب رو نگاه کنم دستم رو انداختن پشت گردن افسر و محکم داشتم می کشیدمش طرف خودم!

*اعتراف می کنم اولین باری که رفتم کارواش من هم همراه کارگرها داشتم ماشین رو می شستم که مسئول کارواش اومد خجالت زده جمعم کرد! خوب چی کار کنم فکر کردم زشته اونا ماشین من رو بشورن و من وایستم نگاه کنم.

*اعتراف می کنم  بزرگترین لذت دوران بچگی من این بود که روزهای بارونی تو راه مدرسه با او چکمه طوسی پلاستیکی که تا زیر زانوم بود مثل خل ها از جاهایی رد می شدم که آب جمع شده. وقتی قابلیت چکمه هام رو می دیدم که تا عمق زیاد هم پام خیس نمی شه کلی کیف می کردم. حس ماشین شاسی بلند بهم دست می داد.

*اعتراف می کنم  2 ماه به همه گفتم خطم سوخته. خواهرم نگاه کرد دید سیم کارت رو برعکس انداختم تو گوشی.

*اعتراف می کنم مامان بزرگ خدا بیامرزم توی 95 سالگی فوت کرد. صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه می کردن. جمعیت هم زیاد بود. من و داداشم تو بغل هم داشتیم گریه می کردیم. اشک فراون بود و خلاصه جو گریه بود. یکهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود رفتی! این رو که گفت کل خونه رفت رو هوا... حالا خندمون قطع نمی شد.

سال نو مبارک





بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک
شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس ، رقص باد
نغمه و بانگ پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش بحالِ روزگار …
خوش بحالِ چشمه ها و دشتها
خوش بحالِ دانه ها و سبزه ها
خوش بحال غنچه های نیمه بازنوروز
خوش بحال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بحالِ جانِ لبریز از شراب
خوش بحالِ آفتاب …

سال نو بر همه ی دوستان عزیزم مبارک باد

۱۰ اشتباه مهلک در مصاحبه های استخدامی



در اینجا ۱۰ اشتباه زبان بدن را که لازم است از آن‌ها اجتناب شود با شما باز می‌گوییم. قبل از مصاحبه بعدی کاری این موارد را به ذهن بسپارید تا وقتی بر صندلی داغ می‌نشینید بر آن‌ها مسلط باشید:

1- در برخورد اول شخصیت ضعیفی از خود نشان ندهید

گفته می‌شود که کارفرمایان می‌توانند در عرض ۳۰ ثانیه تشخیص بدهند که آیا شما فرد مناسب برای‌شان هستید یا خیر؟ پس این تمامن زبان بدن است که صحبت می‌کند. به خود اطمینان داشته باشید، اما مغرور نباشید. با لبخند قدم بزنید و با لباس‌های‌تان بازی نکنید. موقع دست دادن،  دست طرف‌تان را محکم بفشارید.

  محکم، البته به معنای دست‌دادن در محیط کار، نه آنچنان که با رفقای نزدیک خود کَل می‌کنید. به‌همین‌ترتیب دست دادن شل و ول حس بسیار بدی را در مخاطب شما ایجاد می‌کند. اگر کف دست‌های‌تان عرق می‌کند، قبل از ورود به اتاق آن را خشک کنید.

2- دست زدن به صورت خود را بس کنید

اگر فیلم «مسری»‌ ساخته‌ی استیون سودربرگ را دیده باشید، کیت وینسلت نقش دکتری را بازی می‌کند و می‌گوید: یک فرد معمولی روزی دو تا سه هزار بار صورت خود را لمس می‌کند. احتمالن شما از وقتی خواندن این مقاله‌ را شروع کرده‌اید تا حالا چند بار صورت خود را لمس کرده‌اید. این مورد لازم است در طول مصاحبه کنار گذاشته شود،  زیرا دست زدن به بینی، لب‌ها یا پیشانی می‌تواند به عصبی بودن یا دروغ گفتن شما تعبیر شود.

3- پاهای‌تان را تکان ندهید

به اطراف خود نگاه کنید و ببینید چند بار می‌توانید این حرکت را در اطرافیان‌تان ببینید. این اتفاق در حالت‌های مختلفی می‌افتد. برخی وقتی پشت میز نشسته‌اند، زانو‌ی‌شان را می‌لرزانند. بعضی یک پا را روی پای دیگر می‌گذارند و کف پا را تکان تکان می‌دهند. برخی هر دو پا را با هم تکان می‌دهند. این اتفاق می‌تواند به خاطر یک انرژی عصبی باشد، یا به خاطر سندروم پای بی‌قرار یا که تنها یک عادت بد باشد.

 اما با این حال اگر این کار را تنها کمی انجام می‌دهید یا زیاد، این عمل را هنگام مصاحبه استخدامی انجام ندهید. پیامی که دارید می‌فرستید به بلندی و صراحت می‌گوید که؛ من عصبی و بی‌قرار هستم و می‌خواهم هر چه زودتر از اینجا بزنم بیرون. کارفرمای احتمالی شما هیچ تمایلی ندارد که ببیند شما هر چه زودتر می‌خواهید از دستش خلاص شوید.

4- یک کلیشه‌ی تکراری اما درست: بازوهای‌تان را روی سینه قفل نکنید

این مورد را قبلن شنیده‌اید، ولی لازم است دوباره گفته شود و این بازگفتن دلیل خوبی دارد. وقتی شما دست‌های‌تان را روی سینه در هم قفل می‌کنید یعنی؛ شما بسته هستید، ذهن بسته‌ای دارید، رفتار تدافعی دارید یا در ساده‌ترین حالت حوصله‌تان سر رفته است. این مهم نیست که آیا شما در این حالت احساس بهتری دارید یا نه؛ شما الان در میانه‌ی یک مصاحبه هستید، و این فکر خوبی نیست که منفی‌ترین مورد شناخته‌شده‌ی زبان بدن را مقابل کارفرمای احتمالی آینده انجام دهید.

5- نه خیلی سیخ و صاف بنشینید نه خیلی شل و ول

تا حالا شده مقابل کسی بنشینید که خیلی صاف روبه‌روی شما نشسته است و شما نتوانسته باشید آسوده باشید؟ حس غریبی است. آن‌ها هیچ کار غلطی انجام نمی‌دهند؛  در واقع، آن‌ها دارند چهره‌ی خوبی بروز می‌دهند. اما گاهی اوقات ممکن است خیلی سفت و سخت به نظر برسند. اگر می‌خواهید که کارفرمای شما، حس راحت نبودن با شما نداشته باشد، بهتر است از این کار پرهیز کنید. پس، راحت باشید. صاف بنشینید، اما نه آن‌قدر صاف که انگار عصا قورت داده‌اید. در عین حال، شل و ول نشستن، تصویری شلخته، تنبل و توهین‌آمیز برای شما محسوب می‌شود.

6-دست و بال خود را خالی بگذاری

ممکن است شما موقع ورود دست‌های پُری داشته باشید، پر از کاغذها و مدارک. به‌خصوص هنگامی که از این مصاحبه به آن مصاحبه می‌روید. اگر می‌توانید، همه این وسایلی را که لازم دارید، درون کیف یا چیزی از این قبیل بگذارید. وقتی شما را برای مصاحبه خواندند، کیف خود را به آرامی برداشته و به آرامی در کنار صندلی‌ای که می‌نشینید، بگذارید. وقتی نشسته‌اید خودکار را در دست‌تان نچرخانید، با موبایل بازی نکنید، رزومه را ورق نزنید، خلاصه این که با خرت و پرت‌هایی که اطراف‌تان هستند سرگرم نشوید. وگرنه گیج و ناآماده به نظر می‌رسید. به‌خصوص وقتی چیزها از دست‌تان به زمین بیافتند.

7- تماس چشمی خوب است؛ خیره شدن خیر

ممکن است مشکل باشد که همه موارد بالا را به خاطر بسپارید. برخی افراد این موارد را یادداشت می‌کنند. اگر خواستید یادداشت بردارید، یکی از نکات مهم این است: «تماس چشمی را حفظ کنید». این بدان معنا نیست که چنان به مصاحبه‌کننده خیره شوید که او احساس شرم کند. مانند همه‌ی امور دیگر زندگی، در این یکی هم میانه‌روی کنید. نه بگذارید که چشمان‌تان دور و بر اتاق دنبال چیزهای مختلف بگردد و نه با نگاهی لیزرمانند سعی کنید که تا اعماق وجود طرف مقابل را واشکافی کنید.

 جِنین درایور، یک متخصص زبان بدن پیشنهاد می‌کند که اندازه ۶۰٪ تماس چشمی ایده‌آل است. به قسمت بالایی مثلث صورت نگاه کنید (مثلثی که سه راس آن انتهای دو ابرو و نوک بینی است). اگر بیش از یک نفر در اتاق حضور دارد، تماس چشمی را با همه افراد حفظ کنید. هیچ‌وقت به دهان یا پیشانی افراد خیره نشوید. البته کلن خیره نشود! ضمن این پلک زدن هم یادتان نرود، بی‌زحمت.

8- مراقب دست‌های‌تان باشید

اگر قانون شماره چهار و قانون شماره دو را دنبال کرده باشید، ممکن متعجب شوید که خب… با دست‌های‌تان چه کنید. این مورد به خصوص درباره‌ی کسانی صدق می‌کند که موقع حرف زدن از دست‌های‌شان  برای ابراز خود  یا رسیدن به یک نکته زیاد استفاده می‌کنند. خب، این خوب است. و اگر شما را یاری می‌کند که به منظورتان برسید، خب چه بهتر. هم‌چنین اگر حرکت‌های دست قسمتی از خود واقعی‌ شماست، این خیلی خوب است. اما مواظب باشید خرابش نکنید.

 مارک بُدِن، مولف کتاب «زبان بدنِ بَرنده»، پیشنهاد می‌کند که دست‌های‌تان را در فاصله بین ناف تا استخوان‌های ترقوه حرکت دهید. حرکت‌هایی که در این فاصله صورت می‌پذیرد هم دست شما را از جلوی صورت‌تان دور نگه می‌دارد و هم همان‌طور که پیش‌تر ذکر شد، نشان می‌دهد که شما آرام، متمرکز و مسلط هستید. پس روی‌هم‌رفته، از دست‌های‌تان استفاده کنید، اما زیاده‌روی نکنید.

9- از تایید کردن مکرر با تکان دادن سر پرهیز کنید

آدم‌ها اغلب اعتقاد دارند که تایید با سر در موافقت با هر چه که مصاحبه ‌کننده می‌گوید، باعث خواهد شد که در موقعیت خوبی قرار بگیرند. اما به واقع این چنین نیست. هر چند که خوب است که شما وقتی قلبن و عمیقن با چیزی موافق هستید، سرتان را به نشانه تایید تکان دهید. اما مواظب باشید مانند عروسک‌های «سگ سرتکان‌دهنده» که روی داشبورد اتومبیل می‌گذارند، نباشید. تایید با سر در موافقت با هر آنچه که می‌شنوید، بدون توجه به اصل پیام، شما را چاپلوس و بی‌جربزه نشان خواهد داد.

اوضاع حتی گاهی بدتر می‌شود، مثل زمانی که شما بدون توجه به صحبت‌های مخاطب سر تکان می‌دهید و تایید می‌کنید و آن‌گاه اگر از شما در رابطه با موضوعی که تایید کرده‌اید، پرسش شود، در این لحظه ممکن است یک احمق تمام‌عیار به نظر برسید.«آخه برای چی با چیزی که هیچ ایده‌ای راجع بهش نداری، موافقت می‌کنی؟» پس تایید با تکان سر را در کنترل خود داشته باشید. سر دیگر طیف آن است که این کار در حداقل امکان انجام پذیرد. خب هیچ‌کس تمایل ندارد مقابل فردی بنشیند که هیچ موافقتی از او نمی‌گیرد. این نیز می‌تواند نشانه‌ای از تلاش برای تسلط بر دیگران باشد.

10- نه فاصله حفظ کنید نه توی صورت طرف باشید

در بیشتر مصاحبه‌ها، معمولن شما در یک سمت میز نشسته‌اید و مصاحبه‌کننده در طرف دیگر. این روش مرسوم است. اما با زبان بدن شما می‌توانید تعادل این وضعیت را به سمت نتیجه مطلوب یا نامطلوب سوق دهید. برای شروع، اگر هنگام نشستن شما عمدن صندلی را عقب بدهید و احیانن پاهای‌تان را روی هم بیاندازید، شما دارید بین خودتان و کارفرمای احتمالی آینده‌تان فاصله می‌اندازید.

این نمایشی از بی‌اعتمادی و عصبیت است. به‌ همین ترتیب، اگر صندلی‌تان را بسیار به میز نزدیک کنید و روی میز خم شوید، شما دارید طرف‌تان را مرعوب می‌کنید یا این‌طور به نظر می‌آیید که چیزی برای مخفی کردن دارید. پس، در یک فاصله راحت با میز بمانید. به صورتی که با نشان دادن قسمت عمده‌ای از بالاتنه خود، این پیام را برسانید که چیزی برای مخفی کردن ندارید. اگر میزی میان شما نبود، همان قواعد را دنبال کنید. نه اینقدر نزدیک شوید که نفس‌تان به صورت آنها بخورد، نه اینقدر دور که نشان‌دهنده تلاش شما برای پرهیز از ایشان باشد.

صد البته به خاطر بسپارید که قرار نیست این‌قدر روی این موارد تمرکز داشته باشید که دلیل اصلی حضورتان در مصاحبه را فراموش کنید. این موارد را پیش ازمصاحبه تمرین کنید و باز البته نه آن‌چنان که مثل یک ربات زبان بدن را ابراز کنید. آسوده باشید، طبیعی باشید و مهم‌تر از همه، خودتان باشید.

اعتراف های بامزه(قسمت اول)



 اعتراف می کنم که... همه ما سوتی می دهیم، ردخور ندارد، سوتی های بدی هم می دهیم. اما صدایش را درنمی آوریم. با این حال بعضی وقت ها توی جمع های خودمانی تعدادی از همین سوتی ها را تعریف می کنیم.

پس چرا وقتی کسی اسم ما را نمی داند سوتی مان را تعریف نکنیم تا بقیه هم لبخندی بزنند؟! اینجا دقیقا برای همین کار است. البته منظور از سوتی می تواند گاف، یا هر کار، باور و فکر خنده داری باشد که وقتی یادش می افتیم خنده مان می گیرد. شما هم اعتراف های خودتان را بفرستید.

ما هم البته اعتراف می کنیم که بیشتر مطالب این بخش را از شبکه های اجتماعی و وبلاگی با همین موضوع کپی زده ایم، البته آنها اسمش را گذاشته اند: «اعتراف های احمقانه شما»، ولی به نظر ما این اعتراف ها بیشتر صمیمانه هستند تا احمقانه!


*اعتراف می کنم که یکی از شب های قدر ساعت 4 صبح داشتم از مسجد برمی گشتم خونه، توی کوچه مون دوستم رو از پشت دیدم که داره لواشک می خوره و هدفون تو گوششه. گفتم حالش رو بگیرم، دویدم و با تمام قدرت یه اردنگی نثارش کردم. برگشت و با چشمانی بهت زده نگاهم کرد. چند ثانیه تو چشمای همدیگه خیره شده بودیم، به خودم گفتم: اه این که امیر نیست!

*اعتراف می کنم که من نماینده کلاسم و هفته پیش امتحان باکتری شناسی داشتیم. قبل از اومدن استاد عکس باکتری رو کاملا خنده دار رو تخته کشیدم و نوشتم بچه ها امتحان باکتریه. وسط امتحان، استاد باکتری دست گذاشت رو شونه ام و گفت: من این شکلی ام؟ من هم هول شدم گفتم بله. دیدم مثل عقاب بهم زل زده. اومدم درستش کنم گفتم بچه ها اینجوری میگن. فکر نکنم کسی از 8 نمره بیشتر از 3 بگیره!

*اعتراف می کنم  که موقع رانندگی تو میدون داشتم می پیچیدم که یکی خیلی بد پیچید جلوم. منم عصبانی شدم داد زدم: بیا، یهو بیا تو خیابون! هنوزم نمی دونم چی می خواستم بارش کنم که این رو گفتم: بنده خدا هنگ کرده بود.

*اعتراف می کنم  بچه که بودم وقتی فیلم می دیدم، همش با خودم می گفتم چرا هرکی از جلو تیر می خوره، از پشت می افته؟ یعنی روی سمتی که تیر خورده نمی افته. با خودم می گفتم لابد نمی خوان بیشتر تیر بره تو تنشون و دردشون بگیره دیگه...

*اعتراف می کنم  که دوستم زنگ زد خونمون گفت علیرضا امروز میای سر کار؟ گفتم نه شهرستانم! بعدش فهمیدم چه گندی زدم به خونه زنگ زده بود نه موبایل!

*اعتراف می کنم که بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیره یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!

*اعتراف می کنم  که من بودم که روی صندلی معلم کلاس پنجم پونیز و آدامس می چسبوندم، من بودم که همه گچ های پای تخته رو می پیچوندم، من بودم که وقتی یه کلاس خالی گیر می آوردم با گچ روی دیوارهاش برای معلم ها و مدیر و ناظم فحش می نوشتم. من بودم که می رفتم دستشویی مدرسه تمام شیرهای آب رو تا ته باز می کردم و در می رفتم، من بودم که زمستون ها به شوفاژهای کلاس ویکس می مالیدم که حال همه بهم بخوره، کلاس تعطیل بشه...

*اعتراف می کنم  که همین که چشم مامانم رو دور می دیدم، هرچی تور و پارچه خشگل داشتیم اعم از سفید و سبز و سرخابی جمع می کردم. یه لحاف کوچولو هم داشتم خیلی خوشگل بود. بعد می رفتم تو اتاق همه این ها رو با هم می انداختم روی سرم، کلی حال می کردم که مثلا عروس شدم. اون زیر از گرما و کمبود اکسیژن خفه می شدم. می اومدم بیرون نفس می گرفتم، بعد دوباره به عروس بودنم ادامه می دادم! مامانم که وضع رو اینجوری دید یه لباس به اصطلاح عروس واسم خرید...

*اعتراف می کنم که بچه که بودم دوس داشتم 20 قلو دختر داشته باشم!

*اعتراف می کنم  که بچه که بودم هدیه روز مادر به مامانم شناسنامش رو دادم. با این توضیح که توی تموم برگه هاش نقاشی کشیده بودم که خوشحال شه!


منبع :مجله یکشنبه